تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 15:20 | نویسنده : حسین |



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 15:17 | نویسنده : حسین |


 



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 15:14 | نویسنده : حسین |



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 15:10 | نویسنده : حسین |



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 15:3 | نویسنده : حسین |



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 14:58 | نویسنده : حسین |

نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت … مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا … مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر … مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره… توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت.مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت…

 

 

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 14:47 | نویسنده : حسین |

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 3 تير 1393 | 14:23 | نویسنده : حسین |



تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 20:2 | نویسنده : حسین |

سه تا رفيق اصفهوني و شيرازي و تهرانیه با هم ميرن رستوران ولي بدون يه قرون پول . هر کدومشون يه جايي ميشينن و يه دل سير غذا ميخورن و اول اصفهونيه ميره پاي صندوق و ميگه : ممنون غذاي خوبي بود اين بقيه پول مارو بدين بريم : صندوقدار : کدوم بقيه آقا ؟ شما که پولي پرداخت نکردي . اصفهونيه ميگه يعني چي آقا خودت گفتي الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم . خلاصه از اون اسرار از اين انکار که شيرازيه پا ميشه... و رو به صندوقدار ميگه..

 

 

  بقیه  در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 19:53 | نویسنده : حسین |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • باشگاه سی ام